میزان بروز بیماریهای روانی:
در سال ۲۰۰۵ مؤسسه ملی بهداشت روان[۱] در یک زمینهیابی کشوری، میزان ابتلا به اختلالات روانی را در هر برههای از عمر بررسی نمود. این مطالعه نشان داد بیش از ۵۰ درصد آمریکاییها زمانی در طول زندگی خود دچار اختلالات روانی شدهاند، که این میزان در مطالعه مشابه سال ۱۹۸۴، ۲۰ درصد بود. شایعترین اختلال روانی افسردگی بود که شیوع طول عمر آن ۱۷ درصد گزارش شد، پس از آن سوء مصرف الکل (۱۳ درصد) و انواع هراس (۱۲ درصد) قرار داشتند. در اکثر کسانی که زمانی دچار اختلاف روانی شده بودند، شروع اختلال در سنین جوانی گزارش شد. اختلالات خلقی در افراد ۲۰ تا ۳۰ ساله شیوع بیشتری داشت، وقتی درمان در نتایج مطالعه لحاظ شد مشخص گردید اکثر این افراد درمان دریافت نکردهاند یا از نظر محققین تحت درمان ناکافی یا غیرمؤثری قرار گرفتهاند.
این گزارش در میان گروههای مختلف مناقشاتی ایجاد کرد. برخی انسانشناسان پزشکی اظهار داشتند این گزارش بیشتر بازتاب تغییر تعریف فرهنگی و سیاسی بیماری در آمریکا در طول دهههای اخیر است تا افزایش واقعی بیماری، آنها به عنوان نمونهای از تأثیر فرهنگ بر تعریف بیماری، مورد همجنسگرایی را مثال میزدند که از طبقهبندی بیماریهای روانی خارج شد، سایر منتقدین به تعداد اختلالات تشخیصی موجود در DSM اشاره میکردند که از حدود ۶۰ عنوان در ۱۹۵۲ به بیش از ۳۰۰ عنوان در ویرایش اخیر افزایش یافته است و همین امر عامل افزایش شیوع بوده است. رفتارهایی که زمانی بهنجار تلقی میشد جزو قلمرو پزشکی قرار گرفت. برخی جامعهشناسان این افزایش را ناشی از زندگی مدرن غربی، به خصوص زندگی شهرنشینی میدانند که پر استرستر از هر دوره دیگری است و بیشتر از گذشته سبب درهمریختگی انسانها میشود. مدافعین این مطالعه، نمونهای تاریخی را در این زمینه ذکر میکنند که زمانی بیماری روانی به تسخیر اجنه نسبت داده میشد. با پیشرفت علم، بیماریهای روانی نوعی بیماری طبی تلقی شدند که میتوان بر اساس علل فیزیوپاتولوژیک آنها را از هم تفکیک نمود (رضاعی، ۱۳۹۱: ۳۰).
۲-۲-۴- مسائل بین فرهنگی
اریکسون[۲] (۱۹۵۰) بیان میکند که برخی بیماریهای روانی در سرتاسر دنیا و در همه فرهنگها دیده میشوند؛ برخی نیز وابسته به فرهنگ یا مختص فرهنگ هستند. برای مثال اسکیزوفرنی در سراسر جهان شیوع مشابهی دارد، اما بیاشتهایی عصبی عمدتاً در کشورهای صنعتی غرب دیده میشود. این موضوع که برخی اختلالات روانپزشکی به طور نسبی یا کلی وابسته به فرهنگ هستند، تفکیک بهنجار از نابهنجار را پیچیدهتر میکند.
برای مثال در چین، بر چسب بیمارروانی نوعی انگ محسوب میشود و افسردگی نسبتاً مفهومی ناشناخته است. اما چینیها در برابر شکایاتی مثل احساس فرسودگی، اختلال خواب، عدم توانایی برای آرمیدن و سایر علایمی که در فرهنگ غربی بخشی از سندرم افسردگی است، مصون نیستند، اما در چین این اختلاف ضعف اعصاب (نورآسنتی) تشخیص داده میشود. ضعف اعصاب یک تشخیص پزشکی است که به تخلیه انرژی نسبت داده میشود. در ژاپن نیز میزان گزارش افسردگی اندک است که تا حدودی به دلیل فرهنگ شکیبایی است. در این فرهنگ فرد از علایم یا نشانههای مبهمی که ممکن است برچسب افسردگی بگیرد شکایت نمیکند.
[۱] - MIMH
[۲] - Erikson